استاد اخلاق و تفسیر قرآن كریم
آنچه می خوانید اشاره استاد به بخشهایی از حیات علمی خودشان است:
اساتید نجف
اساتید سطح ما در نجف خیلی ها بودند . آقای فیاض اصفهانی كه پیش ایشان قوانین خواندم ، آقای شیخ مجتبی لنكرانی كه مطول پیش ایشان می خواندم پیش مرحوم آقا شیخ محمد كاظم شیرازی كه جد امی من است ، هم سطح خواندم و هم مقداری درس خارج ایشان شركت كردم . پیش آقای خوئی و حلی هم رفته ام . اینها افرادی هستند كه در آن زمان كه ما در نجف بودیم استادان سطح و خارج ما بودند .
مسافرت به ایران
مرحوم پدرمان برای زیارت مشهد به ایران امد . وقتی ما آمدیم به ایران یك مقداری در تهران بودیم در این مدت به مدارس متداول دولتی می رفتیم تا مدرك سیكل را گرفتیم . و بعد رفتیم به مشهد . شهریور بیست ، ما در مشهد بودیم .
مدرسه مروی
دوباره از مشهد برگشتیم به تهران . چند سالی پدر ما در تهران بود و بعد از چند سال كه در تهران بودیم برگشتیم به نجف . در همان چند سالی كه در نجف بودیم ، مدرسه مروی می رفتم .
مروی را بعد از شهریور بیست از دست دولت گرفتند ، چون رضا خان تمام مدارس را تصرف كرده بود . (مدرسه مروی را ظاهراً هنرستان یا دبیرستان دخترانه كرده بودند .) بعد از رفتن رضا خان در شهریور بیست ، علما تمام مدارس را (همینطور مدرسه سپهسالار را كه الان مدرسه مطهری می گویند و مركز دانشكده معقول و منقول بود) گرفتند و طلبه ها در آنجا اسكان گرفتند . منتها دیگر طلبه جوان در آن زمان در تهران نبود و اینهایی كه می آمدند به مدرسه مروی غالباً مسن بودند ، من جزء كوچكترین طلبه ها بودم و كسی به كوچكی من نبود . در این دوران وضع مالی ما بسیار سخت بود و حتی قدرت تهیه بلیط اتوبوس را نداشتیم و غالب مسیرها را پیاده ، و بعضاً با نعلین سوراخ طی می كردیم .
در مدرسه مروی چند سالی بودیم و ادبیات می خواندیم تا سیوطی و مغنی و دوباره رفتیم به نجف . پدر ما با عائله رفتند به نجف و من هم جزء افرادی بودم كه رفتم . 6 تا 7 سال بعد به نجف رفتیم تقریباً در حدود 1326 كه رفتیم به نجف و آنجا ماندیم . چون من ضعیف بودم و وضع مزاجی ام ضعیف بود ، تابستانها نمی توانستم در نجف بمانم . در تابستان نجف خیلی گرم است و در آن زمان وسایل اینطور كه الان هست نبود، مثلاً كولر و امثال اینها نبود . در آنجا سردابهای تقریباً عمیقی در خانه ها كنده می شد، شاید نزدیك به بیست پله به طرف پایین داشت دو جور سرداب داشتند ، سرداب سن و سرداب متعارف . یادم هست كه گاهی شبها عجله می شد یعنی از سمت صحرای عربستان و حجاز طوفان می آمد و شن می آورد به سمت نجف . مردمی كه در آنجا زندگی میكردند مجبور می شدند بروند به زیر زمین و در سرداب بخوابند و تا صبح آنجا باشند . گاهی این طوفان ها یكی دوروز طول می كشید و تمام خانه ها پر از شن و رمل می شد .
اشاره به اساتید تهران
بهرحال ما یك مدتی در نجف بودیم تا سن غریب به 30 سال یا كمتر . ولی طوری بود كه بین نجف و تهران رفت و آمد می كردیم . تابستانها می آمدیم به تهران و غالباً تابستان ها در تهران بودم و در غیر تابستان نجف بودم . لذا در تهران زیاد درس خواندم ، یك قسمت از قوانین را در نجف خواندم و یك قسمتی را در تهران پیش آقای شعرانی تا آخر عام و خاص فصول را پیش ایشان در همین مدرسه مروی خواندم ، یك قسمت از قوانین را در نجف خواندم و یك قسمتی را در تهران پیش آقای شعرانی تا آخر عام و خاص فصول را پیش ایشان در همین مدرسه مروی خواندم و همینطور رسائل را پیش ایشان تا اواخر ظن خواندم .
گاهی تابستان بیشتر در تهران می ماندم و پیش آقایان درس می خواندم تا اینكه بعد از مدتی آمدم و در تهران مستقر شدم . یعنی از سن 28 سالگی در تهران مستقر شدم و به درس آقای آملی می رفتم .
جناب آقای شیخ محمد تقی آملی ، صاحب حاشیه بر منظومه ، صاحب دوره كتاب مصباح الهدی و تالیفات دیگر . هفت سال به درس خارج فقه ایشان می رفتم كه خودمان این درس را پیش ایشان تاسیس كرده بودیم ، برای درس می رفتیم منزلشان كه چهار راه حسن آباد ، كوچه كلانتری بود . صبحها می رفتیم و ایشان خارج فقه می گفتند . همین مصباح الهدی كه حالا در دوازده جلد چاپ شده است . روش ایشان اینگونه بود كه ابتدا مطالب می نوشت و می آمد سركلاس و درس و بحث می كرد ، جزوه ها را می آورد و گاهی هم از روی جزوه ها می خواند ، خلاصه همان روز كه درس می داد ، این كتاب را نوشت آن زمان من پیش آقای شعرانی اشارات می خواندم . اول شرح منظومه را پیش آقای میرزا مهدی الهی قمشه ای خواندیم و بعد یك دوره اشارات پیش آقای شعرانی . و شرح فصوص را پیش آقای فاضل تونی در سال 32 خواندم ، در كوچه نصیر الدوله . خیلی از آقایان هم كه الان از بزرگان حوزه هستند ، در آنجا بودند . البته در آن زمان مثل خود ما طلبه بودند .
حوزه قزوین
بعد یك مدتی به قزوین رفتم و پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی اسفار خواندم و مدتی هم در آنجا ماندم . بعضی از آقایان كه معروف هم بودند ، در آنجا بودند ولی من تنها پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن اسفار می خواندم . اصلاً اسفار در قزوین مشتری نداشت ، در تهران به زور مشتری اسفار پیدا می شد .
به هر حال من مدتی در قزوین بودم و ایشان اجازه اجتهاد به من داد كه چاپ شده ، یعنی در سن 29 سالگی اجازه اجتهاد به من دادند و این اجازه در كتابی چاپ شده . بنام مجموعه مقالات فلسفی آیت اله قزوینی ، كه آقای دكتر رضا نژاد این مقالات را جمع آوری كرد . نمونه خط آقا سید ابوالحسن را می خواست ، كه به من تلفن كرد و این اجازه اجتهاد را گرفت و آن را چاپ كرد . خط بسیار زیبایی است . اما من قبل از اینكه از ایشان اجازه اجتهاد بگیرم ، از آقای میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد داشتم . پیش ایشان نیز مقداری از اسفار را خواندم . پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن نیز مقداری از فصول را خواندم ایشان رحله الشتاء و الصیف داشتند . زمستانها می آمدند تهران و تابستانها می رفتند قزوین . و ما هم گاهی ایام تابستان می رفتیم قزوین و ایشان به ما خیلی محبت داشت . و بعد در تهران ماند تا اینكه به مسجد جامع رفت و امامت مسجد جامع را پذیرفت منزل ایشان هم پشت مسجد جامع بود . یك مدتی هم ما برای درس به منزل ایشان می رفتیم پس از آن در مسائل مرجعیت وارد شد و دور ایشان را افرادی دیگر گرفتند ونهایتاً درس فلسفه ایشان تعطیل شد و ما دیگر به درس ایشان نرفتیم .
البته زمانی هم كه به درس فلسفه ایشان می رفتیم ، قبل از درس فلسفه ، یك درس خارج فقه می گفت و دراجازه اجتهاد بنده هم نوشته . خارج تجارت ، مكاسب و خارج اجاره و دو سه كتاب دیگر ازفقه، و بعد اسفار می گفت . ما هم حرفهای ایشان را تا جایی كه می توانستیم می نوشتیم حالا هم حواشی بر اسفار دارم كه در دو جلد مفصل و البته به عربی است و توضیح و تفسیر حرفهای آخوند است . این دو جلد تحت عنوان «الاسفار عن الاسفار» در سال 81 به چاپ رسید .
مدرسه سپهسالار
بنده بعد از اینكه آمدم به تهران و قرار شد كه در تهران سكونت داشته باشم ،(آن زمان مسجد نمی رفتم) به مدرسه مروی می رفتم و دو سه تا مباحثه داشتم و كار دیگری نداشتم تا اینكه مرحوم آقای سید محمد بهبهانی روزی به من گفتند كه :«شما چرا به مدرسه سپهسالار نمی روید و در انجا درس نمی دهید ؟» من چیزی نگفتم و ساكت شدم . ایشان خودشان اقدام كردند برای اینكه بروم و درس بدهم ، و بنده رفتم و مشغول تدریس شدم و منظومه می گفتم . در كلاس دوم لئالی میگفتم و در كلاس سوم فلسفه . یك قسمتی از منظومه را هم آقای راشد در كلاس چهارم می گفتند و مكاسب را آقای گلپایگانی و آقای لواسانی می گفتند . آقای عصار هم اشارات تدریس می كردند .
گاهی هم كه استادها نمی آمدند ، این درسها به گردن من می افتاد . مثلاً مرحوم طالقانی را در زمان شاه دستگیر كردند . درس ایشان را من یكسال می گفتم و حقوقشان را هم می دادم به خانواده شان . ولی ساواك فهمید و حقوق ایشان را از مدرسه سپهسالار قطع كرد .
مدرسه سپهسالار را آقای بروجردی پس از رفتن رضاشاه پس گرفت و یك مقداری تحت نظر آقا بود . مدرسه سپهسالار جدید مركز دانشكده معقول و منقول بود . مدرسین زیادی آنجا تدریس می كردند . آقای عصار، آقای شیخ محمدعلی لواسانی بود ، آقای شیخ ابوالفضل نجم آبادی بود ، آقای میرزا وحید گلپایگانی بود، آقای طالقانی بود، ترابی بود ، و آقای ابن الدین و آقای راشد ، آقای ملكی زنجانی بود و افراد دیگر هم بودند .
و تمام مدرسه از طلاب پر بود و حجره ها دو نفر بودند ، اما طلبه های مدرسه سپهسالار آن وقت ذو حیاتین بودند ، به این معنا كه اینها تغییر لباس هم می دادند . گاهی لباس روحانیت تنشان بود و گاهی هم كت و شلوار می پوشیدند و برای مقاصدشان رفت و آمد می كردند .
من در آنجا تدریس می كردم ، تا اینكه بعد از رفراندوم ششم بهمن سال 46، شاه به مدرسه سپهسالار آمد و من برای ملاقات نرفتم . بعد از رفراندوم ، موجباتی پیدا شد كه من استعفا كردم .
كنگره بین المللی بیت المقدس
حدود سال 1339 هجری شمسی از اقای بروجردی برای شركت در كنگره ی بیت المقدس دعوت شد. ایشان به نمایندگی از طرف خودشان استاد محمود شهابی صاحب كتاب ادوار فقه و اقانجفی شهرستانی ومن را به این كنگره كه در كشور اردن برگزار شد اعزام كردند بعد ازبازگشت من نیز برای ارائه ی گزارش سفر خدمت ایشان رسیدم. ایشان طولی نكشید كه فوت كردند .
اخراج از دانشكده الهیات
سال 43 من را از دانشكده الهیات بیرون كردند . من در آنجا هم درس می دادم و علت اینكه در این دانشكده درس می دادم این بود كه مرحوم حاج آقای مهدی حائری یزدی از طرف آقای بروجردی به نمایندگی در آمریكا منصوب شد . این فرمان نمایندگی را هم به من نشان داد . یك روز در مدرسه سپهسالار نشسته بودم كه حاج آقای حائری آمد . با ما خیلی مانوس بود و ما خیلی ارادت داشتیم به حاج شیخ عبدالكریم حائری . چون حاج شیخ بزرگ شده سامراء بود ، لذا روابط ما روابط خانوادگی بود . یك روز آمد مدرسه سپهسالار و فرمان را به من نشان داد . فرمان خیلی جالبی بود . من خصوصیات عبارات یادم نیست . بعد از رفتن ایشان من را دعوت كردند به دانشكده، كه به جای او درس بدهم . ولی جای او را به من ندادند . او در دوره فوق لیسانس درس می داد و من در دوره لیسانس و انها هم بدشان نیامد و از این مسئله خوشحال هم بودند .
من چند سالی در آنجا فقه و اصول درس می دادم، تا سال 43 كه مرا اخراج كردند . آقای مطهری را هم اخراج كردند . صدر بلاغی را هم اخراج كردند و آقای مرتضی جزایری و چند نفر مهم دیگر را نیز اخراج كردند . یك روز آقای سید محمد سبزواری كه از استادان دانشكده الهیات بود ، جلوی شمس العماره مرا دید و گفت : من راجع به برگشت شما به دانشكده با فروزانفر (كه در آن موقع رئیس دانشكده بود) خیلی صحبت كردم و گفتم :«مگر مثل فلانی چند نفر د ردانشكده دارید ؟»
ورود به مسجد شفا
سال 1344، آمدم به مسجد شفا . مسجد شفا به دستور آقای بروجردی ساخته شد و ایشان هم یك مقداری كمك كردند این ساختمان تماماً از سهم امام ساخته شده بود . از مرحوم آقای حكیم ، مرحوم آقا میرزا عبدالهادی و آقای خوانساری بود . از آن زمان تا حالا در این مسجد هستم و در این منطقه یوسف آباد كارهای علمی داریم ، كارهای طلبگی داریم ، كارهای تبلیغاتی در مسجد داریم . اول انقلاب خیلی وضعمان خوب بود . جلسات متعددی تشكیل می دادیم ، جوانها می آمدند، و درسهای اصول عقاید می گفتیم . گاهی این جلسات در منزل ما بود و در منزل هم درس می گفتیم .
مسلمان نمودن اقلیت ها و حوزه تدریس
توفیق زیادی كه من در مدتی كه اینجا زندگی می كنم پیدا كردم ، اینست كه افراد زیادی از اقلیت ها – مسیحی، زرتشتی، كلیمی، بودایی ، ..... از ظاله و مظله – به دست من مسلمان شدند . از سال 54 دفتری دارم و در آن تا به حال حدود 400 نفر اسم نویسی كرده اند و یادگاری گذاشته اند ، چه به انگلیسی ، چه آلمانی ، چه كره ای، چه فرانسوی و نوشته اند كه ما در محضر آیت اله شیرازی به اسلام گرایش پیدا كردیم .
روش ما اینگونه بود كه : برای كسانی كه مترجم داشتند وقت صرف می كردم، برای تفهیم مسائل . حق و حقوق اسلام را با متد جالبی برای اینها توضیح می دادم و اینها را با اصول اسلامی آشنا می كردم . و كسانی هم كه فارسی بلد بودند، با آنها راحت بودم و نیازی به مترجم نبود . بعد از آن گاهی كتابهایی كه مربوط به اصول عقاید بود به آنها می دادم، تا آنچه را كه من به اینها می گفتم با این كتابها تكمیل كنند. و این هم موفقیتی بود برای ما در این منطقه ( یوسف آباد ) . شاید اگر در این منطقه نبودم این موفقیت برای من پیدا نمی شد . فعلاً كه سالهای متمادی است كه از انقلاب می گذرد ،(غیر از شش ماه اول كه ترور شده بودم و در بیمارستان پارس بستری بودم و سپس به آمریكا رفتم) . در منزل درس می گویم و قبل از انقلاب نیز كه در همین محل و در خیابانی دیگر بودیم ، كار ما این بود كه صبحها و عصرها درس داشتیم . فقه و اصول را همیشه می گفتم . من پنج دوره منظومه گفته ام، و آخرین دوره آن پنج سال طول كشید . هفته ای دو روز منظومه می گفتم . اول فروردین 73 شروع كردیم و اول فروردین 78 تمام شد و دوره های قبل نیز تقریباً یكسال طول می كشید و شاگردهای زیادی داشتم . اصول هم مكرر گفته ام . كفایه را مكرر تدریس كرده ام . رسائل را در مسجد با جمعیت زیادی تدریس كردم