درس‌های جنگ احد برای جامعه امروز

حضرت آیت الله مكارم شیرازی در گفتاری به ماجرای «غزوه أحد» پرداختند

1404/01/19
|
11:44

آنچه در جنگ احد پیش آمد، برای درهم كوبیدن هر سپاهی در جهان نیز كافی بود و امّا آنچه در خور بحث است تجمّع مسلمانان پس از شكست است و بازگشت آنان پس از فرار كه دوباره به سرعت پیرامون رهبر خود جمع شدند.

مدتی بعد از شكست قریش در جنگ بدر، ابوسفیان با 5000 سرباز مجهز از مكّه خارج شد. قضیه به پیامبر(ص) گزارش شد و ایشان شورای جنگی تشكیل داد. مسلمین راهی میدان شده و در ابتدای جنگ بر مشركان فائق آمدند ولی بی انضباطی و تخلّف عده ای از تازه مسلمانان باعث شد ورق برگشت و تعداد زیادی از مسلمین شهید و مجروح شده و شیرازه سپاه از هم بپاشد. با این حال پیامبر(ص) دوباره سپاه را گردهم آورد و به تعقیب لشكر قریش پرداخت. این مانور سیاسی باعث شد روحیه و ابهت مسلمانان حفظ شده و مشركان تضعیف شوند.

از روایات و تواریخ اسلامی چنین استفاده می شود كه هنگامی كه قریش در جنگ «بدر» شكست خوردند، و با دادن 70 كشته و 70 اسیر به مكّه مراجعت كردند؛(1) ابوسفیان به مردم مكّه اخطار كرد: نگذارید زنان بر كشته های بدر گریه كنند، زیرا اشك چشم، اندوه را از بین می برد، و عداوت و دشمنی را نسبت به «محمّد» از قلبهای آنان فرو می نشاند! ابوسفیان نیز عهد كرد كه مادام كه از قاتلان جنگ بدر انتقام نگیرد با همسر خود همبستر نشود. و به این ترتیب، قبیله قریش با هر وسیله ای كه در اختیار داشت، مردم را به جنگ با مسلمانان تحریك كرد و فریاد «انتقام، انتقام» همه مكّه را فرا گرفت.
سال سوّم هجرت فرا رسید، قریش به عزم جنگ با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با سه هزار سوار و دو هزار پیاده با تجهیزات كافی از مكّه خارج شدند، و برای تقویت روحیّه سربازان و بر افروختن خشم آنان در میدان جنگ، «بت ها» و «زنان» خود را نیز با خود حركت دادند.

در آن زمان، عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز اسلام نیاورده بود، و در میان قریش به كیش و آئین آنان باقی بود؛ ولی از آنجا كه به برادرزاده خود علاقه بسیار داشت، هنگامی كه دید لشكر نیرومند قریش به قصد جنگ با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آماده حركت است، نامه ای نوشت و به وسیله مردی از قبیله «بنی غفار» به مدینه فرستاد.(2)
هنگامی كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از جریان آگاه گشت، به چند نفر از مسلمانان دستور داد كه به سرعت راه مكّه را پیش گیرند، و از اوضاع لشگر قریش، اطّلاعات دقیقتری به دست آورند (و این نخستین گام در مدیریّت و رهبری جنگ بود).

طولی نكشید كه دو بازرس رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) كه برای كسب اطّلاع رفته بودند برگشتند و گزارش چگونگی قوای قریش را به پیامبر رساندند و گفتند كه این سپاه نیرومند تحت فرماندهی شخص ابوسفیان است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همه اصحاب و اهل مدینه را برای مشورت دعوت كرد، و موضوع دفاع از شهر را آشكارا با آنها در میان گذاشت؛ سپس در این كه آیا در داخل مدینه به پیكار برخیزند، یا از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاكره پرداخت؛ عدّه ای گفتند كه از مدینه خارج نشویم و در كوچه های تنگ شهر با دشمن بجنگیم، زیرا در این صورت حتّی مردان ضعیف و زنان نیز می توانند در پشت جبهه به لشگر كمك كنند.(3)

«عَبْدُاللّه ابْنِ أُبَیّ» بعد از گفتن این سخنان اضافه كرد: ای رسول خدا! تا كنون هیچ دیده نشده است داخل حصارها و درون خانه خود باشیم و دشمن بر ما پیروز شود. این نظر به خاطر وضع خاصّ مدینه در آن روز، مورد توجّه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) واقع شد، او نیز می خواست در داخل شهر با قریش به مقابله بپردازند ولی گروهی از جوانان و جنگجویان با این رأی مخالف بودند. «سعید بن معاذ» و چند نفر از قبیله «اوس» برخاسته گفتند: «ای پیامبر در گذشته كسی از عرب قدرت این كه در ما طمع كند نداشته است، با این كه در آن موقع ما مشرك و بت پرست بودیم، و هم اكنون كه تو در میان ما هستی چگونه می توانند در ما طمع كنند، حتماً از شهر خارج شده با دشمن بجنگیم، اگر كسی از ما كشته شد به افتخار شهادت رسیده، و اگر هم كسی نجات یافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است».(4)

این گونه سخنان حماسی طرفداران خروج از مدینه را بیشتر كرد، به طوری كه طرح «عبداللّه» در اقلّیّت افتاد. خود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اینكه تمایل به خروج از مدینه نداشت، به خاطر احترام به اصل كلّی شورا، نظریه طرفداران خروج از مدینه را انتخاب كرد (و این گام دوّم بود).

ایشان سپس با یك نفر از اصحاب برای مهیّا كردن اردوگاه از شهر خارج شد، و محلّی را كه در دامنه كوه «احد» از جهت شرایط نظامی موقعیّت مناسبی داشت، برای اردوگاه انتخاب فرمود، و تمام پیش بینی های لازم را در این زمینه انجام داد (و این سوّمین گام بود).

روز جمعه بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای ادای خطبه نماز جمعه ایستاد و بعد از حمد و ثنای خداوند یكتا، مسلمانان را از نزدیك شدن سپاه قریش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل برای جنگ آماده باشید و با چنین روحیّه ای با دشمنان بجنگید، خداوند به طور یقین پیروزی را نصیبتان خواهد كرد!» خلاصه، آن قدر به یارانش روحیّه داد كه همان روز هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شخصاً فرماندهی لشكر را بر عهده داشت، و قبل از آن كه از مدینه خارج شوند دستور داد سه پرچم ترتیب دهند، یكی را به مهاجران و دو پرچم را به انصار اختصاص داد.(5)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فاصله میان مدینه تا اُحُد را پیاده پیمود، و در طول راه از صفوف لشگر سان می دید، و به دست خود صفوف لشكر را مرتّب و منظّم می ساخت (و این چهارمین گام بود).
سیره نویس معروف «برهان الدّین حلبی» در كتاب خود می نویسد: «پیغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز به «احد» نرسیده بود كه ضمن بازدید از لشگر، گروهی را در میان آنها دید كه هرگز ندیده بود، پرسید اینها كیستند؟ عرض كردند: عدّه ای از یهودند كه با «عبداللّه بنِ اُبَیّ» هم پیمان بوده اند، و به این مناسبت به یاری مسلمانان آمده اند. فرمود: آیا آنها مسلمان شده اند؟ گفتند: نه. حضرت تأمّلی كرد و فرمود: «إِنّا لانَنْتَصِرُ بِأَهْلِ الْكُفْرِ عَلی أَهْلِ الشِّرْكِ»(6)؛ (ما برای جنگ با مشركان از كافران كمك نمی گیریم، مگر این كه مسلمان شوند!) یهودیان این پیشنهاد را قبول نكردند، و همگی به مدینه بازگشته و به این ترتیب از قوای یك هزار نفری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، سیصد تن كاسته شد؛ امّا ناخالصی ها برطرف گشت (و این گام پنجم بود).

به هر حال، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از تصفیه لازم، با قوای خود كه هفتصد نفر بودند به پای كوه احد رسید و بعد از ادای نماز صبح، صفوف مسلمانان را آراست؛ «عبداللّه بن جُبَیْر» را با پنجاه نفر از تیراندازان مأمور ساخت در دهانه شكاف كوه قرار گیرند و به آنها تأكید كرد كه در هر حال از جای خود تكان نخورند و پشت لشگر را حفظ كنند و فرمود حتّی اگر ما دشمن را تا مكّه تعقیب كنیم و یا اگر دشمن ما را شكست داد و ما را تا مدینه مجبور به عقب نشینی كرد باز هم از سنگر خود دور نشوید!».(7)

از آن طرف ابوسفیان، خالد بن ولید را با دویست سرباز زبده، مراقب این گردنه كرد و دستور داد در كمین باشید تا وقتی كه سربازان اسلام از این درّه كنار بكشند، آنگاه بلافاصله لشگر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهید.

دو لشگر، در مقابل یكدیگر صف آرائی كردند. و در حالی كه ابوسفیان اصرار داشت كه به كمك بتها و زنان زیبا، جنگجویان خود را بر سر شوق آورد، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) با نام خدا و رحمت الهی، مسلمانان را به دفاع تشویق می نمود. صدای تكبیر مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر كرده بود؛ و در طرف دیگر میدان، زنان و دختران قریش برای تحریك عواطف و احساسات جنگجویان قریش، آواز می خواندند!

در آغاز، سپاهیان اسلام با یك حمله شدید توانستند لشكر قریش را در هم شكسته و وادار به عقب نشینی كنند؛ ولی «خالد بن ولید» كه شكست قریش را قطعی می دید می خواست از راه درّه خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد، امّا تیراندازان او را مجبور به عقب نشینی كردند. تا اینجا همه چیز به خوبی پیش می رفت، ولی بی انضباطی زشتی پیش آمد كه همه محاسبات به هم خورد، و آن اینكه عقب نشینی قریش سبب شد جمعی از تازه مسلمانان به خیال این كه دشمن كاملاً شكست خورده، برای جمع آوری غنائم سنگرهای خود را ترك كردند و حتّی تیراندازانی كه در شكاف كوه ایستاده بودند سنگر خود را ترك گفته و به میدان جنگ ریختند. هر قدر «عبداللّه بن جُبَیْر» فریاد زد، و دستور پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را متذكّر شد، هیچ كس مگر عدّه كمی كه عددشان حدود ده نفر بود، با او در آن نقطه حسّاس نماندند.

نتیجه این بی انضباطی و سرپیچی، این شد كه «خالد بن ولید» با دویست تن كه در كمین بودند، وقتی شكاف كوه را از پاسداران خالی دیدند به سرعت بر سر «عبداللّه بن جُبَیْر» تاختند و او و یارانش را كشتند و از پشت سر به لشگر اسلام حمله آوردند و لشگر قریش نیز برگشت. ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زیر شمشیر دشمن دیدند، نظم و هماهنگی آنها از میان رفت، در همین موقع افسر شجاع اسلام «حمزه سیّد الشّهداء» با جمعی دیگر از یاران دلیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به درجه شهادت رسیدند، و جز عدّه معدودی كه پروانه وار اطراف رهبر خود را گرفته بودند، بقیّه پا به فرار گذاشتند.(8)

در این جنگ خطرناك كسی كه بیش از همه فداكاری می كرد و هر حمله ای كه از جانب دشمن به پیامبر می شد را دفع می نمود، به اعتراف همه علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) بود. امام علی(علیه السلام) با كمال رشادت می جنگید تا این كه شمشیرش شكست؛ پیامبر شمشیر خود را كه موسوم به «ذوالفقار» بود به ایشان داد؛ سرانجام پیغمبر در جایی سنگر گرفت و امام علی(علیه السلام) همچنان از او دفاع می كرد.(9) تا آن كه طبق نقل بعضی از مورّخان، بیش از شصت زخم به سر و صورت و بدن او وارد آمد و در همین موقع بود كه پیك وحی به پیامبر عرضه داشت: «یا رَسُولَ اللّهِ هذهِ المُواساة»؛ (ای محمّد، معنای مواسات همین است!).

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اِنَّهُ مِنّی وَ اَنَا مِنْهُ، فَقال جِبْرِئیلُ وَ اَنَا مِنْكُما، قالَ فَسَمِعُوا صَوتاً لاسَیْفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَ لافَتی اِلاّ علیٌ...»؛ (علی از من است و من از اویم! و جبرئیل افزود: و من نیز از شما هستم. اینجا بود كه صدائی شنیدند [كه پیك وحی میان زمین و آسمان می گفت:] «لاسَیْفَ إِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لافتی إِلاّ عَلیٌ»).(10)

بعضی از سیره نویسان می گویند: یكی از جنگجویان قریش، یك سرباز مسلمان به نام «مُصْعَب» را به گمان این كه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، با ضربه سختی از پای در آورد؛ سپس با صدای بلند فریاد زد: به لات و عزّی سوگند كه محمّد كشته شد! ولی این شایعه خطرناك از دو جهت كاملاً به سود مسلمانان تمام شد:

از یك سو دشمن به گمان این كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كشته شده آماده شد «احد» را به قصد مكّه ترك گوید، وگرنه قشون فاتح قریش كه شدیدترین كینه و دشمنی را نسبت به اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند و به این قصد هم آمده بودند كه از او انتقام بگیرند، بدون كشتن آن حضرت، احد را ترك نمی كردند؛ و عجب این كه نیروی چند هزار نفری قریش، حتّی نخواست پس از پیروزی در میدان جنگ یك شب را به صبح برساند و تحقیق بیشتری كند، هماندم راه مكّه را پیش گرفت و حركت كرد!(11)

از سوی دیگر، خبر كشته شدن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سبب شد كه به دستور آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) عدّه ای از مسلمانان او را با این كه سخت مجروح بود بالای كوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند كه حضرت زنده است، و این سبب شد كه فراریان بازگشتند و دور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جمع شدند(و این گام دیگری بود). گرچه شكست در اینجا مهار شد ولی مسلمانان خسارات مالی و جانی فراوانی را متحمّل شدند؛ هفتاد تن از آنها در میدان جنگ كشته شدند.(12) و عدّه زیادی مجروح گشتند. امّا مسلمانان از این شكست آنچنان درس بزرگی آموختند كه ضامن پیروزی آنها در میدان های آینده شد و نتیجه بسیار مثبتی به بار آورد كه در نوع خود بی نظیر بود.

آری شك نیست كه آنچه در جنگ احد پیش آمد، برای درهم كوبیدن هر سپاهی در جهان نیز كافی بود و امّا آنچه در خور بحث است تجمّع مسلمانان پس از شكست است و بازگشت آنان پس از فرار كه دوباره به سرعت پیرامون رهبر خود جمع شدند؛ البتّه شهامت و شجاعت شخص پیامبر در این ماجرا بسیار مؤثّر بود و اثر بسیار بزرگی در نجات مسلمانان از حلقه ای كه بر دورشان تنیده شده بود، داشت.
این نكته هم قابل توجّه است كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حتّی در زمانی كه روند جنگ به سود دشمن بود نیز ثابت كرد كه رهبر و فرمانده بی نظیری است؛ چه از نظر موقعیّت نظامی و تنظیم سپاه، و چه از نظر تسلّط بر اعصاب حتّی در بزرگترین لحظات خطر. او بی آن كه درصدد یافتن راهی برای نجات شخص خود باشد، مانند كوهی استوار در میدان جنگ ایستاد و با صدای بلند، فریاد برآورد كه: «بیائید به سوی من، من رسول خدا هستم!» و تا صدای روح افزای او را شنیدند به دورش حلقه زدند.

همچنین حمله «حَمْراء الاسد» و تعقیب سپاه مكّه، بینش و هوشیاری رهبر اسلام را در طرق هجوم غیر مستقیم روشن می سازد. پیروزی ناگهانی ای كه سپاه مكّه در جنگ احد به دست آورد، اثر تكان دهنده منفی در نهضت اسلامی مدینه داشت، و شكوه و ابهّت این نهضت در بین دشمنان (یهود و منافقان) كاستی گرفت؛ تا آنجا كه این گروه تصمیم داشتند تا فرصت را برای حمله به آنها غنیمت شمارند. به همین دلیل بود كه پیامبر اسلام به اعمال تند و شجاعانه و در عین حال ناگهانی برای استواری بناء نهضت خویش دست یازید.

در همان موقع كه سپاهیان مكّه در «رَوْحاء» كنفرانس بر پا كرده بودند، خبر حركت نیروهای اسلام به رهبری پیامبر برای تعقیب سپاه مكّه به آنان رسید و چون به آنان خبر رسید كه سپاه محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) در نهایت شجاعت در نزدیكی آنان در «حمراء الاسد» اردو زده است. دستهایشان فرو افتاد؛ و اراده شان شكست؛ و چنین به نظر می رسید كه از مقابله با مسلمانان عاجزند.

البتّه ترس ابوسفیان در این میان بیشتر بود؛ ناچار، نامه تهدید آمیزی به سوی پیامبر فرستاد ولی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به نامه تهدید آمیز ابوسفیان اعتنائی نكرد و در نهایت عظمت و وقار برجای ماند و همچنان با سپاهیان خویش سه شب در «حمراء الاسد» درنگ كرد و در اردوگاه نظامی در تمام طول شب آتش عظیم برافروختند تا قریش بدانند كه مسلمانان استوار در جای خویش منتظرند، و در موقعیّتی مناسب برای حمله بردن به آنان آماده اند.

چون با این مانور سیاسی پایداری سپاه اسلام برای مقابله نظامی با ابوسفیان آشكار گشت، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با سپاهیان دلاورش سر بلند به مدینه بازگشتند؛ و با این مانور نظامی بی باكانه، پیروزی نظامی و سیاسی را برای خویش مسجّل ساختند.

بعضی از مورّخان می گویند رهبرانی كه پس از شكست سربازان خویش توانستند دوباره بر آنان مسلّط شوند و آنها را تحت نظم درآوردند، در طول تاریخ از شماره انگشتان دست تجاوز نمی كنند؛ و بدین جهت بزرگترین فرماندهان نظامی تمام قد در برابر كار پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) سر فرود می آورند. بویژه در آن مانور نظامی بی نظیر كه به وسیله غزوه «حمراء الاسد» بدان دست زد، و سبب بازگشت نیروی از دست رفته نهضت اسلام گردید؛ و هیبت و شكوه آن را در برابر اجتماع عرب جزیره، حفظ نمود.(13)،(14)

پی نوشت:

(1). روز بدر 70 نفر از مردان قریش به دست مسلمانان كه در سیرة ابن إسحاق (كتاب السیر و المغازی)، محمد بن إسحاق بن یسار المطلبی بالولاء، تحقیق: سهیل زكار، دار الفكر، بیروت، 1398 قمری / 1978 میلادی، چاپ: اول، ص 130 فقط از 50 نفر آنها نام می برد، و ابن هشام در السیرة النبویة، الحمیری المعافری، عبد الملك بن هشام، تحقیق: مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری، عبد الحفیظ شلبی، دار المعرفة، بیروت، بی تا، ج ‏1، ص 706، 20 نفر دیگر را هم ذكر می كند ـ و مرحوم شیخ مفید در ارشاد 36 نفر از كشته های بدر را نام می برد، و می گوید: راویان عامّه و خاصّه

دسترسی سریع